جدول جو
جدول جو

معنی ده رو - جستجوی لغت در جدول جو

ده رو
دورو، مکار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساده رو
تصویر ساده رو
پسری که هنوز ریش در نیاورده ساده رخ، ساده زنخ، برای مثال چو خواهی که قدرت بماند بلند / دل ای خواجه در ساده رویان مبند (سعدی۱ - ۴۷)، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیاده روی
تصویر پیاده روی
راه رفتن پیاده، گردش پیاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشاده رو
تصویر گشاده رو
خوش رو، خندان، مقابل روبسته، بی حجاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیاده روی
تصویر زیاده روی
تجاوز از حد معین، افراط در کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ده لو
تصویر ده لو
هر یک از ورق های گنجفه که ده خال داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوریده روزگار
تصویر شوریده روزگار
بی سر و سامان، بینوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراکنده روزی
تصویر پراکنده روزی
کم روزی، تهیدست، بینوا، برای مثال خداوند مکنت به حق مشتغل / پراکنده روزی پراکنده دل (سعدی - ۱۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراکنده روز
تصویر پراکنده روز
شوربخت، بدبخت، تیره روز، برای مثال پس از گریه مرد پراکنده روز / بخندید کای مامک دل فروز (سعدی۱ - ۱۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
دهی است از دهستان اربعه پایین (سفلی) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 49هزارگزی جنوب فیروزآباد. سکنۀآن 284 تن. آب از رود خانه فیروزآباد تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است در شش فرسنگی میانۀ شمال مشرق بشکان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان چهاردانگۀ بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 317 تن سکنه است. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
کشور. (یادداشت مؤلف). ولایتی که محل سکنای قوم یعنی مردمان متشکل از چند عشیره بود در شکل حکومت آریاهای ایرانی قدیم. (ایران باستان ج 1 ص 160). در فارسی لغاتی داریم که دایرۀ مفهوم پارینۀ آنها تنگتر شده از آنهاست دیه یا ده که در فرس هخامنشی دهیو و در اوستا دخیو به معنی کشور یا مملکت است و داریوش بزرگ در سنگنبشتۀ کشورهای بهستان، بابل و مصر و سغد و خوارزم و جز آن را دهیو نامیده است. (فرهنگ ایران باستان ص 60)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
ده لا. ده تا. دارای ده تو. ده لایه:
بر من که دلم چو شمع یکتاست
پیراهن غم چو شمع ده توست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
مرکب از ده = بزن + واو عطف + دار = نگهدار، داروگیر و غوغا و هنگامه و معرکه و آوازمبارزان. (از ناظم الاطباء). همهمه جنگ. بزن و بگیرو نگهدار. (یادداشت مؤلف). داروگیر و کر و فر. (ازبرهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) :
برآمد ده و دار و بند و بکش
نه با اسب جان و نه با مرد هش.
فردوسی.
از ایران ده و دار و بانگ و خروش
فراوان ز هر شب فزون بوددوش.
فردوسی.
خروش آمد از لشکر هردو سوی
ده و دار گردان پرخاشجوی.
فردوسی.
برآمد ده و دار از هر دو سوی
ز گردان جنگی پرخاشجوی.
فردوسی.
- ده و دار و گیر، بزن و نگه دار و بگیر. غوغای جنگ. (یادداشت مؤلف) :
برآمد ز هر سو ده و دار و گیر
درخشیدن تیغ و باران تیر.
فردوسی.
برآمد ز لشکر ده و دار و گیر
بپوشید روی هوا پر تیر.
فردوسی.
برآمد ده و دار و گیر و گریز
ز هر سو سرافشان بد آن برگ ریز.
اسدی.
، جاه و جلال. (از ناظم الاطباء) ، نخوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ دُ)
دو قسمت از ده قسمت چیزی. دو عشر. نفعی است معین که سوداگران با هم دارند. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ رَ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 15هزارگزی شمال کوزران. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چاه تأمین می شود. راه آن در تابستان می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ سَرْوْ)
دهی است از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 5هزارگزی جنوب باختری شیراز. سکنۀ آن 125 تن. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
سازی است که باربد می نواخته و ده زه و وتر داشته است. (گنجینۀ گنجوی ص 68) :
حدیث باربدبا ساز ده رود
همان آرامگاه شه به شهرود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوشیده رویی
تصویر پوشیده رویی
عمل و حالت پوشیده رو: (چه سازیم تا نرم خویی کند ز بیگانه پوشیده رویی کندک) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوریده روزگار
تصویر شوریده روزگار
بیچاره بینوا درمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاده رو
تصویر پیاده رو
هر یکطرف از دو طرف خیابان که مردم پاده از آنجا آمد وشد میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاده روی
تصویر پیاده روی
عمل پیاده رو (نده) طی طریق با پای خود رفتن بدون مرکب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشیده روی
تصویر پوشیده روی
نقابدار، محجوب
فرهنگ لغت هوشیار
بیش روی فرایبودی تجاوز از حد افراط: در دادن انعام زیاده روی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراگنده روز
تصویر پراگنده روز
بدبخت شوربخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراگنده روزی
تصویر پراگنده روزی
تهیدست فقیر
فرهنگ لغت هوشیار
چارده خوانش (مراد از چارده روایت شاگردان هفت امام قرائت است چرا که هر امام رادو شاگرد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریده رو
تصویر جریده رو
تنها رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیاده رو
تصویر زیاده رو
فرایبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده لو
تصویر ده لو
ورق دارای ده خال (گنجفه ورق)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که پشت و روی آن از جهت طرح و رنگ اختلاف داشته باشد (مانند پارچه)، کسی که قولش خلاف عملش باشد منافق، گل رعنا (زیرا که یک روی آن سرخ است و روی دیگر زرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیاده روی
تصویر زیاده روی
افراط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خنده رو
تصویر خنده رو
بشاش
فرهنگ واژه فارسی سره
مکار، دورو، دروغ
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مکانی در جنوب التپه ی بهشهر، نام مکانی در بالاجاده.، آبی که با تفاله ی غوره آمیخته شود تا ترشی به جامانده در آن.، آبیاری دوم زمین
فرهنگ گویش مازندرانی